آخر اونی که میترسیدم سرم اومد
نوشته شده توسط : هادی تات
 خوب تا حالا فکر کردی  چی میتونه سره یه عاشق یا عشقش بیاد

خوب اصلا تا حالا فکر کردی چیا میتونه سره یه عاشق بیاد؟

خوب منم فکر نکردم !

چرا یکمی فکر کردم

۱. اینکه عشقش اونی نباشه که اون فکر میکنه (مثله من که همدم تنهایی یکی بودم  اما اونی نشدم که میخواست)

۲. اینکه تو اونی نباشی که عشقت فکر میکنه

۳. همه یا خیلی ها دوستت داشته باشن اما عشقت یکی دیگه رو دوست داشته باشه(این چیزیه که شاید تو فکرت باشه اما اینطور نیست هنوز باور کن)

۴. وقتی به هم رسیدین مشکلی برای طرف پیش بیاد مثلا تصادف کنه و قطع نخاع بشه زنده باشه اما بی حرکت اونم اینکه اول زندگی این اتفاق پیش بیاد

۵ . اینکه به همه بگی فلانی عشقته و تنهات نمیزاره اما براحتی خوردن آب بره ( مثله کاری که من کردم عذر میخوام)

۶. اینکه چند سال با هم باشن اما جوابه آزمایش خون با هم جور در نیاد

۷. اینکه تو زود عاشق بشی اما بفهمی اون دختر کوچکترین دختره خانوادست و هنوز خواهراش ازدواج نکردن

۸. اینکه یکی از یه خانواده ی مذهبی باشه اون یکی هم تا حدی مذهبی اما پدره طرف بگه من از آدم نماز خون خوشم نمیاد (این حتی از نظر خودم غیر ممکنه اما باور کنید این یکی رو من لمسش کردم) واقعأ که 

۹. اینکه رابطه از نظره تو عاشقونه باشه اما از نظره طرف یه چیزه عادی و گذرا اما تو فکر میکنی اونم عاشقته

بعد از چند سال حالا هر کی بیاد بهم بخنده من حرفی نمیزنم حق داره چند سال رابطه با چند تا حرف از بین رفت

بدبختیش اینه که نه میاد بهم بگه چیا شنیده و چی بهش گفتن اصلا چی شده

خوب من یه طرفه ماجرا بودم و حق دارم بدونم

شاید شانس اوردم قبل ازدواج همه چیز حل شد اما ای کاش غرورم رو دست اون نمیدادم

از اون بدتر اینه که بهم نمیگه نه بهم نمیگه برو دنبال یکی دیگه

اون اینهمه بدی در حقم کرد اما من نه میخوام و نه میتونم براش بدی بخوام

نمیدونم چرا چطور نمیتونم باور کنم دوستم داره یا نه

نمیدونم چرا و چطور اما ته دلم میگه کاراش رفتاراش ناشی از دوست داشتنه و لی چیزی بزرگتر هست که میترسونتش

همه رو سپردم به خدا و امیدوارم زمان درستش کنه

موندم چطور آدما میتونن اینقدر راحت زیر حرفاشون بزنن خونه ای که به سختی و طی سالها درست شده بود به راحتی از بین ببرن

آخه هر چی باشه به قول پدرم دخترایه امروز تا این حدم ترسو نیستن دیگه گفتن اینجور حرفا به پدر و مادر که دیگه ترس نداره

ای کاش عشقش رو باور نمیکردم

ای کاش اصرار نمیکرد که عاشقمه و ای کاش منم تا آخرین لحظه بارو نمیکردم

ای کاش به کسی چیزی راجبه اون نمیگفتم

اما درسته دیگه عاشقش نیستم اما رو حرفم هستم و به یادش میمونم و دوستش دارم

راهی برای برگشت نگذاشته اما اگه بخواد برگرده من دری رو بروش نمیبندم

رویه خوب و روی بد یا اینکه میگن سکه دو رو داره

یا میگن همیشه همه چی اینطوری نمیمونه

یا همه چیز اونطوری که تو میخوای نمیشه

یا چی میخواستیمو چی شد !!!

این صفحه ی زندگیم هم رفت صفحه ای که فکر میکردم بزرگترین و بهترین صفحه باشه فقط یه مسّکن بود واسه یه مدت زمان کوتاه

اما زندگیم به اینجا ختم نمیشه من همه چیزو از نو میسازم این بار نمیزارم احساساتم منو به جلو هدایت کنه این بار بیشتر فکر میکنم و سنجیده تر عمل میکنم

اینو مطمئنم چیزی برام دست نیافتنی نیست هر چیزی رو که بخوام میتونم بگیرم اگه هم نشد دوباره تلاش میکنم

این هشق و عاشقی و نافرجامیه آخرش رو به فال نیک میگیرم یعنی راهی جز این ندارم

به همه میگم عاشق نشید لذت عشق گذراست اما تنهایی بعد از عشق ماندگار

 





:: بازدید از این مطلب : 564
|
امتیاز مطلب : 67
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : 30 / 6 / 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: